حسناحسنا، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

حسنا جان

خاطرات زندگی

سلام بود  و نبود مامانی این هفته سعی کردم شیفتای خبرم رو کم کنم تا بیشتر پیشت باشم  در واقع با شما بودن = زندگی شب بابایی شیفت بود من و حسنا تنها با هم دیگه کلی دالی بازی کردیم طوری که گردن درد گرفته بودم و شما در عوض سرحال اومده بودی شب خوابت نمی برد همش با اون دستای کوچولوت می زدی توی سرت و هی ووول می خوردی که باز مامانی به دادت رسید بغلت کردم و لالایی گفتم تا اینکه خوابیدی اونم به سختی ..... صبح من دیرتر از شما بیدار شدم اما میشنیدم .... ماشینت رو به دست گرفته بودی و با خودت هی می گفتی  قان قان قان  در در بابابا  معلوم بود دلت در در میخواد آخه خیلی به مامان جونت وابسته شدی نزدیک ظهر می دونی باید ...
15 بهمن 1393

چند هفته ای که گذشت...

سلام به ناز دخترم سلام به نفس زندگیم که با بودنش شادیم امروز با خبرهای خوبی اومدم دخترم چند روزی است صاحب 2 تا دندون دیگه شده از فک پایین 2 تا دیگه دندون در اورده اونم بنظر کج و کوله ... امروز آقا كلاغه نشست رو ايوونمون گفتم: آهاي كلاغه چي آوردي برامون؟ كلاغ سياه رو قربون، آورده بود دو دندون حالا  دارم  دو دندون شكرخداي مهربون           مرواريدام مباركه  مباركه مثل برق و باد داری بزرگتر میشی اینو میشه از رفتارت تشخیص داد از حرفات از .... تمام اعضا بدنت رو میشناسی دست ..پا ..گوش ...گوشواره...مو...حتی میدونی النگو و گوشواره به چ...
11 بهمن 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حسنا جان می باشد